ادامه مصاحبه مجله فیلم با مهران مدیری و پیمان قاسم خانی

ادامه...این بیلی وایلدر عزیز ! 

 

فیلم:  راستی چرا پیرمردها حذف شدند؟ خیلی شیرین بودند و جای کار داشتند .

مدیری:   یک ویژگی که کارهای هرشب دارد ریتم بسیار سریع و کاتهایی است که حس هم می شود. پیرمردها ریتم برنامه را کند می کردند. ممکن است از نظر فیلمنامه ای  درست باشد که آنها همیشه سر جای خودشان بوده اند و فضای خاص خودشان را هم دارند اما در ساختار کار و بعد از تدوین می دیدم که وقتی به کافی شاپ  و به پیرمردها می رسیم ریتم برنامه کند می شود. این به خاطر سن و سال آن آدمها ، به خاطر نشستن دائمی و بی تحرکیشان  در یک فضای محدود و کمدی کلامیشان و خیلی چیزهای دیگر بود و جای کار کمتری به آنها می داد. خیلیها هم می گفتند برنامه به این قسمت که می رسد ما می رویم کارمان را انجام می دهیم و وقتی قسمت کافی شاپ تمام می شود برمی گردیم و بقیهء برنامه را تماشا می کنیم. خب این در کارهای هرشب یک ضعف است چون بیننده نباید بتواند از پای تلویزیون تکان بخورد. با این حال وقتی بطور مستقل به قسمتهای کافی شاپ نگاه می کنم از آن راضی هستم. حتی یک نفر به من گفت که اینها همان همسرایان تئاتر یونان هستند. یعنی نگاههای تا این اندازه عمیق هم به کار میشد ولی ساختار و ریتم در برنامهء هرشب، بحث دیگری است. 

 

 

فیلم:  نمی شد فقط به عنوان مقدمه و موخره از آنها استفاده شود؟

مدیری:  باز هم بیننده ها نگاه نمی کردند. من چند قسمت از برنامه را در جمع آدمهایی خارج از گروهمان دیدم. نمایش که تمام می شد آنها هم از پای تلویزیون بلند می شدند و توجهی به کافی شاپ انتهای برنامه نداشتند.

 

 

فیلم:  چون حرفهای آنها در واقع با قصهء اصلی نامربوط بود.

قاسم خانی:  بله، و اصلا یکی از ایرادهایی که به ما می گرفتند این بود که این پیرمردها چه ربطی به داستان دارند و اصلا چه کاره اند؟ و من می گفتم اصلا ربطی ندارند و عمدا هم ربط ندارند. اما باز قانع نمی شدند.

مدیری:  می گفتند خب اگر ربط ندارند مگر مرض دارید؟! و ما نمی دانستیم چی جواب بدهیم.  

 

 

فیلم:  شاید اگر تضاد بین حرفهای آنها با قصهء اصلی را بیشتر می کردید ، بهتر جواب می داد.

قاسم خانی: همه جورش را امتحان کردیم اما جواب نداد. لذت بخش ترین بخش کار من و مهراب نوشتن دیالوگهای این پیرمردها بود. یکی این بود و یکی شعرهای یاسمنگولا که خیلی تفریح می کردیم.

 

 

فیلم:  این که خیلی جالب است . توی این شلوغی و با این حجم کار جالب است که شما می نشینید شعر هم می گویید!

قاسم خانی:  این که زنگ تفریحمان بود. الان هم برره زنگ تفریحمان شده، می نشینیم برایشان غذا و آداب و رسوم و اینها اختراع می کنیم.

 

فیلم:  دارید یک فرهنگ کهن جدید می سازید !

قاسم خانی: برره یک سیاره است و بعدا ثابت می شود که اینها از فضا آمده اند !

 

فیلم:  واقعا ؟

قاسم خانی:  نه، این الان به ذهنم رسید !

مدیری: اینجا همه چیز همین طور است.

مهراب قاسم خانی( که دارد از آنجا رد می شود ):  الان پیمان گفت که دیگه نگران متن فردا نباش، من شروعش را دارم و آن این است که سپهر باید بیاید!

 

فیلم:  شعرها را بیشتر کی می نویسد؟


قاسم خانی: بیشتر من و مهراب با هم می نویسیم، چند بیت هم سر صحنه به خود مهران الهام شد که استفاده کردیم. الان هم داریم به سمت هایکو پیش می رویم !

 

فیلم:  این بیت که درخشان است:« باباش میگه یاسمنگولا تو خوبی _ یاسمنگولا میگه بابا خودت خوبی » !

قاسم خانی:  این سکته ها قرار بود تبدیل به سبک شعرهای یاسمنگولایی مهتاب بشود اما خانم زکریا متاسفانه از دستش در رفت و خودش سکته اش را درست کرد! یک گلایهء دیگر هم یادم آمد که از مهران داشتم و حالا می گویم: در یکی از قسمتهای اول، جایی که شعرهای یاسمنگولا فراگیر می شود و همه از آن خوششان می آید و فقط فرهاد است که معتقد است آنها مزخرفند، فضای فیلمهای ترسناک مثل " هجوم ربایندگان جسد " مورد نظرم بود، این که فرهاد از خودش می پرسد چطور همهء دنیا عاشق این شعرها شده اند و هیچ کس نمی فهمد که مزخرف است و کم کم همه مسخ می شوند و از یک جملهء ابلهانهء نامربوط مثل « یاسمنگولا آخ آخ » میرسند به این که چقدر دلشان برای مادرشان تنگ شده و آخر داستان این بود که فرهاد بالاخره تسلیم می شود و سرش را جلوی زنش زمین می گذارد، می گوید:« من تسلیم شدم، شعرهای تو شاهکار است. » و زن می گوید:« می دانستم که بالاخره می فهمی.» اما مهران آخرش را نگرفت و باید ترسناک هم می شد که نشد ، اما حال من گرفته شد.


[
در این لحظه گروه که امیدوارند تصویربرداری تا صبح تمام شود و برنامه به پخش فردا برسد، خشمگین به نظر می رسند. کات به اتاق فرهاد و مهتاب و ادامهء گفت و گو! ]

 

قاسم خانی: اما وضعیت ما ترسناک تر است. چون راستش همه اش  داریم از متن ضربه می خوریم. چون مهران صبح می آید خلاصهء متن را می گیرد و شروع به کار می کند و ما داغ داغ صحنه ها را می نویسیم و به آنها می رسانیم. همیشه هم دعای مهران این است که آیا می شود ما یک متن جلو بیفتیم؟ و تا حالا که نشده است.

 

فیلم:  می دانید که بیلی وایلدر و فیلمنامه نویسانش با هم می نشستند و دربارهء یک ایدهء مرکزی شوخی می کردند وحرف می زدند تا فیلمنامه شکل می گرفت. فکر میکنم این شیوه از فشار کار هم کم می کند.

مدیری:  بله، ولی می دانید... بیلی وایلدر که هر شب پخش نداشته !

قاسم خانی: ما واقعا وقت نداریم. زمانی بود که بچه ها داشتند توی کافی شاپ کار می کردند، من این بالا نشسته بودم و همان صحنه را می نوشتم و متن را صفحه به صفحه موشک می کردم و پرت می کردم پایین ! چون همین بالا و پایین رفتن از پله ها هم خودش کلی وقت ما را می گرفت!

 

مدیری: و همین موضوع بیلی وایلدر که شما پیش کشیدید ما را به اندازهء یک پلان عقب انداخته است !

 

" پایان "
--> با تشکر فراوان از آزاده عزیز برای ارسال این مصاحبه

نظرات 20 + ارسال نظر
نرگس شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام.... خیلی خیلی ازت ممنونم... از تو و آزاده ی عزیز که اینهمه زحمت می کشید... راستی بابت اون میلی که بهم زدی تشکر می کنم

علیرضا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ب.ظ http://M-Modiri.Persianblog.com

سلام ... خیلی خیلی جالب بود ... ممنونم ... بخاطر تایپ هم خسته نباشی !

شلاله شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:00 ب.ظ

الهه جان مرسی :) ... گفته بودم من از طریق این وبلاگ بود که با همه بچه ها آشنا شدم ؟؟‌برای همین اینجا رو خیلی دوست دارم :)

کتایون شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:15 ب.ظ http://mehranmodiri.persianblog.com

سلام.مرسی برای بقیه مصاحبه!همچنان خاطره انگیز بود:)

بهار شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام . خیلییییییییییییییییییییی عالی بود !!!!!! ایول

مریم دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام:
واقعا سخنان مهران عزیز رمانتیک و دلنشین است.ممنون و موفق باشی.

شادی سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.jayezeye-bozorg.persianblog.com

سلام ٬
مثل همیشه ((خاطره بر انگیز)) بود...
واقعا ازت ممنونم که ما رو میبری به ...
موفق باشی.
شادی

سزار چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ق.ظ http://sezar1.blogfa.com

مهران مدیری...؟
به هوای خودت آمدم ..خواستم با هم درد دل کنیم مثل همان وقتها ...یادت ..هست...؟
اما تو نبودی ....تو را به جا نیاوردم...
تو یعنی اینقدر بزرگ شدی ...چرا من نفهمیدم....
به یاد بیاور ...اولین حضور سینمائی ات را میگویم..
مرا به خاطر میاوری...

آزش جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:39 ق.ظ http://iranmc.blogfa.com

به به سلام آبچی
میگم اینجا رو جمع کن .. والا میام جمعش می کنم

شوخی کردم
کماکان عالی و ....
نمی دونم اگر آقا مهران مدیری می دونست همچین طرفتداری داره چی کارا که نمی کرد
بهت هم لینک دادم

شهریار سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.tighe-tanz.persianblog.com

سلام... خوب بود... ممنون...

یاسمن سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:00 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogsky.com

خیلی بی وفا شدی دیگه به ما سر نمیزنی... مصاحبه جالبی بود خصوصا در مورد شعرهای یاسمنگولا همیشه دلم میخواست بدونم این شعرارو کی میگه...

بهاره چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام.خوبی؟!! واقعا خسته نباشی..خیلی مصاحبه ی خوبی بود..

سزار پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 ق.ظ http://sezar1.blogfa.com

کسی به نام الهه برایم پیام گذاشته بود که جوابش را اینجا میدهم...:
اگر مبیخواستم به نام خودم بنویسم که در همان سینما و تلویزیون مینوشتم..که البته کار من نوشتن هم نیست در آن دنیا..آمدم در وبلاگم که خودم باشم به دور از آنانی که میشناسم و مرا میشناسند..که باز هم بگویم حرفه ما آش دهن سوزی هم نیست ...
به هر حال روز اولی که آمدم اینجا حدس زدم مال مهران مدیری نیست..که البته دوست خوبی هست ولی با اندیشه من هزار فرسخ فاصله دارد ...چند سال پیش دست تقدیر مرا و او را در یک فیلم سینمائی همکار کرد ..او بازیگر بود و من مدیر تولید..و دوستیمان پا گرفت تا یک سال پیش که به خاطر نوع نگاهمان به سینما و سیما بینمان فاصله افتاد..
آن چند خط را را هم به یاد آن زمان نوشتم...
حال شما...طرفداران مدیری باشید اینجا و هی مدحش را بگوئید ...ما را هم با شما کاری نیست...جز آرزوی خوشیتان برای همیشه ..همین

پگاه یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:58 ب.ظ

من موندم این سزار کیه و چه منظوری داره؟ به هر حال مهران مدیری آقاست چه بخواهید و چه نخواهید.همین

پگاه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:57 ب.ظ

الهه جان خسته نباشی مصاحبه جالبی بود البته قبلا خونده بودمش اما از قشنگیش به این بود که از وبلاگ تو می خوندمش.پیروز باشی . مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

حمید سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ب.ظ

من خیلی از بازی وخوانندگی شما خوشم میاد ویکی ازهنرمندان خوب ودوست داشتنی این کشور هستید

نسترن عشق مدیری پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ب.ظ

مهران مدیری دوست دارم دوست دارم دوست دارم...........
منتظرم عشقت نسترن...............................

نسترن عشق مدیری شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ

MEHRAN TO BEHTARINI MAN BE TO EFTEKHAR MIKONAM AZ SAMIME GALB DOOSTAT DARAN............................................................................................////

منیره جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام
من خیلی خیلی خیلی دوست دارم

زهره حیدریان پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام اقای مدیری واقعا با حال بیدید خوا هش در و کنم که نوشته امیر جوله رو بیشتر کنین مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد