مصاحبه شاهین امین با مهران مدیری در هفته نامه سینما

این مصاحبه توسط شاهین امین با مهران مدیری انجام شده و در شماره 577 هفته نامهء سینما( 17/2/82) چاپ شده.

شاهین امین: کجا به دنیا اومدی ؟ 
مهران مدیری: میدان بروجردی . سر آسیاب دولاب. 
ش: جایی گفته بودی که طعم فقر را چشیده ای ؟
م: این مورد استثنایی نیست. خیلی از آدمهای همسن و سال من این طعم را چشیده اند. بافت خانواده ها یا کارگری بود یا کارمندی.
ش: الان نسبت به فقر چه حسی داری ؟
م: الان تفسیرم با دوران کودکی و نوجوانی فرق دارد.
ش: بعد از نوجوانی همه ما یک دوران بی پولی را طی کردیم. الان هم هر لحظه ممکن است بی پول شویم.
م: اما این فقر خیلی سینمایی نیست که گاهی پول توی جیبمان نباشد. ولی از آن موقع خیلی از چیزهایی که دوست داشتیم داشته باشیم نداشتیم. خیلی از استعدادها مسیرش عوض میشد. در عین حال کمک میکند به رشد بعضی از استعدادها. مثلا ممکن است داشتن یک ساز برای آدم تبدیل شود به یک آرزوی دست نیافتنی.
ش: کدام بخش از آرزوهایت بخاطر فقر از دست رفت ؟
م: من در کودکی هیچ وقت آرزوی مشخصی نداشتم.
ش: یعنی هیچ آرزویی نداشتی ؟
م: چرا. منتها خیلی از نوجوانان هستند که قاطعانه میدانند چه میخواهند.
مثلا خیلیها میخواهند خلبان شوند و این را از 12 تا 20 سالگی میگویند. ولی من آرزوی طولانی ای نداشتم که به آن نرسیده باشم.
ش: یعنی آرزوهایت زیاد و کوتاه مدت بودند ؟
م: بله . دم دمی بودم.
ش: مثلا ؟
م: دوست داشتم زیست شناس شوم. هنوز هم دوست دارم.
ش: تاتر خواندی؟
م: بله. ولی از بچگی با کتابهای برادرم که زیست شناسی خوانده بود ورمیرفتم. شاید طولانی ترین آرزویم این بود. کارهای تحقیقی درباره زندگی حیوانات. هنوز هم خیلی علاقه مندم. فیلمهای مورد علاقه ام فیلمهای مستند است.
ش: الان هم آرزوهای دمدمی داری؟
م: نه این مساله مربوط به ناپختگیهای دوران نوجوانی است.
ش: الان آرزوهایت چیست؟
م: زود رسیدیم به اینجا. این مساله مال آخربحث بود.

ش: آخر میخواهیم زود تمامش کنیم. راستش نمیخواهیم خیلی زمانی جلو برویم حرفهایمان را میزنیم. چون خیلی هم خود شیفته ایم فکر میکنیم همه از حرفهای ما خوششان می آید.
م: طبیعتا یک بخشی از آرزوها مربوط به حرفهء ماست. اینکه میخواهیم به کجا برسیم راجع به این حرفه توضیح واضحات است و معلوم.
ش: یعنی چه معلوم است؟ اغلب سینما گران آرزوهای بلندی در این حرفه دارند. مثلا خیلیها دوست دارند که جایزه اسکار بگیرند. هیچ بد هم نیست. یا مثلا در فیلمهای بین المللی ظاهر شوند. تو چه آرزویی داری؟
م: من یک چیزی که نمیدانم آرزوست یا نه. فیلمسازی است آن هم در نوع جدی تا طنز.
ش: چرا؟
م: چون به کار جدی بیشتر از طنز علاقه دارم. اصلا اتفاقی وارد کار طنز شدم. طی یک اتفاق علی عمرانی پیشنهاد همکاری در نوروز 72 را داد. اینطوری کار طنز شروع شد. در واقع پیشنهاد علی عمرانی بود. او با داریوش کاردان و مرحوم خسروی ارتباط داشت و قرار بود با یک مجموعه طنز برای شروع سال 72 همکاری کند. گفتم من چه کار باید بکنم، گفت نمیدانم هیچ طرحی ندارم. آن نوع کار ترکیبی هم تا حالا در تلویزیون انجام نشده بود. بعد هم هرکسی هر کاری توانست کرد. از آنجا قضیهء طنزپردازی ما شروع شد. قبل از آن هم دوتا کار تئاتر داشتم که طنز بود. یکی از آنها پانسیون بود که در تالار مولوی سال 66 اجرا شد.
ش: چند تا کار صحنه ای کردی؟
م: 18 ،19 تا که به غیر از یکی که به عنوان آهنگساز همکاری کردم ، بقیه اش بازیگر بودم. مثل سیمرغ و هملت با دکتر صادقی، کیسه بوکس کار علی مؤذنی و ... .
ش: در عرض چند سال این کارها را کردی ؟
م: از زمان انقلاب تا سال 71. بعد چند کار تلویزیونی داشتم ، یکی با خانم ثریا قاسمی و چند کار مذهبی با مجتبی یاسینی، قبل تر از آن هم کار رادیو میکردم.
ش: چه سالی وارد دانشگاه شدی؟
م: سال 1365 .
ش: بعد از خدمت سربازی؟ م: نه قبل از آن.
ش: قبل از آن؟
م: ماجرای تحصیل من پیچیده است، اصلا واردش نشویم. سربازی، دانشگاه نصفه، بعد سربازی و ...
ش: زمان جنگ جبهه هم بودی؟
م: بله خیلی جبهه ها بودم. ، مرصاد، حلبچه .
ش: چرا نمیخواهی توضیح بدهی؟
م: اولا از ساعت هفت صبح سر کار بودم و خیلی خسته ام و نمیتوانم تاریخها را بیاد بیاورم. ثانیا، بیوگرافی من نهایتا به چه درد میخورد؟
ش: خب آدمها از یک جایی شروع میکنند و به یک جایی میرسند. قطعا تجربه های جوانی و نوع تحصیل روی کارهای آنها تاثیر میگذارد. جان فورد بوکسور بوده، در بندر کار میکرده و ... .
م: یک بخشی بیوگرافی آدمهاست.
ش: بله ما هم یک بخشی از حرفهایمان دربارهء زندگی خصوصی توست. شاهین: گفتی اتفاقی وارد کار طنز شدی. قبل از آن فکر نمیکردی آدم خوشمزه ای هستی؟
مدیری: نه اصلا بازیگری برایم تعریف دیگری داشت. ولی نوروز 72 که ضبط شد دیدم جزییاتی در کار طنز وجود دارد که جالب است. در همین فکرها بودم که پیشنهادهای بعدی شروع شد و قضیه ادامه پیدا کرد.
ش: به نظر میرسد که هر جایی دوست داری میتوانی سرک بکشی؟
م: منظورت موسیقی و آواز است؟
ش: نه کاملا. تو گفتی که به کار طنز فکر نکرده بودی و وقتی پیش آمد دیدی خوب است. بعد میروی جلو. خب پس ظاهرا روحیهء سرک کشی و تجربه را داری؟
م: سراغ خیلی چیزها نرفتم به چند دلیل. شاید هم استعدادش را نداشته باشم ، مثل نقاشی.
ش: منظور استفاده از فرصتهاست نه کار.
م: بله اگر فرصتی باشد تجربه میکنم. البته در مورد کارهایی که فکر میکنم میتوانم حتی یک درصد انجام دهم. مثل همین آواز. البته من صدای خودم را دوست ندارم. اما حس و حال خواندنم را دوست دارم. وقتی که میخوانم خودم خیلی لذت میبرم ، اشتباهی فکر میکنم دیگران هم همین لذت را میبرند !
ش: نوارت ظاهرا پر فروش هم شده؟
م: بد نبوده.
ش: نوارت را تقدیم کردی به محمد نوری؟
م: بله بدلیل علاقه ای که به صدای محمد نوری دارم. وقتی کار شروع شد فکر کردیم جنس کار خیلی نزدیک است به آواز او. البته این پیشنهاد فردین خلعتبری بود که سریع پذیرفتم. حتی شعرها هم خیلی نزدیک به نوع کارهای نوری بود.
ش: باز هم نوار بیرون میدهی؟
م: مشغول یک کاست مشترک هستیم با هومن نبوی.
ش: تحصیلات آکادمیک در زمینه موسیقی که نداری؟
م: نه ، برادرم پیانیست بوده و هست ، و همیشه موسیقی کلاسیک در خانه ما شنیده میشد.
ش: و با گامهای مختلف و دیگر مسائل موسیقی آشنا شدی؟
م: حداقل ریتم را به لحاظ شنیداری خیلی خوب شناختم و در استودیو بدون آزار کسی خواندم. ریتم و سر ضربها و... درست بود.
ش: فالش هم نخواندی؟
م: نه. چند نفری هم تعجب کردند که با یکبار تمرین ، اجرا صورت میگرفت. شنیدن زیاد موسیقی این حسن را داشت.
ش: در واقع موسیقی را با شنیدن آموختی؟
م: نه فقط شنیدن. تحصیلات آکادمیک نداشتم، سلفژ به صورت علمی نخواندم ، اما میدانم چایکوفسکی در شنبه سال فلان از کنسرواتور که بیرون آمد کجا رفت و به مادام فون مک چی گفت و باعث خلق چه اثری شد. شاید تاریخ موسیقی کلاسیک را به خوبی بدانم. شروع هر اثری را که برایم بگذارید میگویم مال کیست ، چه سالی است ، چه سبک و چه دورانی است و تحلیلش چیست.
ش: پس چطور به سمت موسیقی نرفتی؟
م: امکانش پیش نیامد. به دلایل مختلف ، خودم هم تنبلی کردم. برادرم خیلی اصرار داشت که شروع کنم. یادم نیست چرا ولی میدانم که بلاخره نشد. الان به این فکر افتادم ، و به کلاس گیتار میروم.
ش: در نوجوانی و جوانی پر شر و شور بودی که گوش نکردی؟
م: عموما نه. اما یکی دو سال چند تا دوست مرا خیلی شر کردند. اما از بچگی دوست داشتم یک گوشه بنشینم و موسیقی گوش کنم و کتاب بخوانم. خیلی به معنای عام کودکی نکردم. وقتی بچه ها در کوچه بودند من عمدتا نبودم. از جمع گریزان بودم. الان هم این خصلتها را دارم. تنهایی موسیقی گوش کردن را خیلی دوست دارم و فکر کردن زیاد در ساعات طولانی. خیلی آدم اجتماعی نیستم.
شاهین: حتما به تو گفته اند که صورت تلخی داری؟
مهران: بله، خیلیها از این هم فراتر میروند و میگویند آدم غمگینی هستی. خیلی وقتها درست است. در طول روز غمگینیم به شادیهایم میچربد. زود هم خودش را نشان میدهد. به قول یکی از دوستان غم اگر به جاهای ناجور نکشه، چیز خیلی بدی نیست. میتواند منشا خلاقیت هم باشد. ظاهرا در شرق برای غم اصالت بیشتری نسبت به شادی قائلند.
ش: چطور شد آدمی که خلوت را دوست دارد ناخواسته بعد از ساعت خوش یکدفعه اینقدر حاشیه برایش درست میشود - که بخش عمده ای از آنها دروغ بود - و سه سال و نیم ممنوع الکار میشود و بیکار میماند؟
م: خیلی به شخصیت من ربط پیدا نمیکرد. ما در دورانی ساعت خوش را ساختیم که جای این نوع کار بسیار خالی بود. شاید یک بخش از موفقیت آن به خلاقیت فردی و همکاری خوب گروهی برمیگشت.اما بخش دیگر موفقیت آن به خاطر خلا این نوع کارها و این شکل از شادی در آن دوران بود.
ش: شاید هم یک جور واکنش بخاطر نبود خیلی از همین شادیها بود.
م: بله، بعد این مساله آنقدر درشت شد که خیلی از مسائل جامعه را مثل آموزش وپرورش و جوانها را تحت تاثیر قرار داد. شنیدم آموزش و پرورش رسما از صدا و سیما شکایت کرد، چون آن سال افت تحصیلی وحشتناکی بروز کرد و آنها علتش را ساعت خوش میدانستند. حتما همهء بچه ها سر کلاس از برنامه دیشب حرف میزدند. به جایی رسید که عکس من پشت تی شرت و آدامس چاپ شد. تلویزیون وقتی این وضعیت را دید ترجیح داد اول جلوی برنامه را بگیرد. چرا که میزان عواقب آن راحدس نمیزد. من اصلا نمیگویم این عواقب خوب بود یا بد، ولی وجود داشت. بعد از آن هم حرف حدیثها در جامعه وجود داشت. ما هنوز در جامعه بودیم.
ش: و میتوانستید سوژه باشید؟
م: بله اینهایی که میگویم کسی به من نگفته. من فکر میکنم اینها دلایل آن مسائل بود. بعد از قطع برنامه هم خود ما حذف شدیم.
ش: آن دوران تا چند ماه روزی نبود که نشریات زرد به آدمهای گروه ساعت خوش به سخیف ترین شکل ممکن نپردازند.
م: بله بعد هم تصمیم گرفته شد ما هیچ کاری نکنیم و این تصمیم به درازا کشید.
ش: یعنی تلویزیون بدون هیچ دلیلی فقط به خاطر جنجالهایی که بوجود آمد، تصمیم گرفت کار نکنید ؟
م: بله. و گفتند این آدمها دیده نشوند تا خود ما اعلام کنیم کی وقتش است. فکر نمیکردیم ایندر طولانی بشود. خب ممنوع الکاری هم تجربه میخواهد و ما هم تجربه نداشتیم. فکر میکردیم فقط 2، 3 ماه بیکار باشیم. تا اینکه از اواخر 76 من کاری را با محمد صالح علاء شروع کردم که تازه گفتند فقط میتواند بسازد و نه بازیگری.. تا 6 ماه گذشت و به برنامهء 77 رسیدیم.
ش: این ممنوع الکاری چرا به تاتر و سینما هم کشید؟ تو که اهل تاتر بودی؟
م: نمیدانم چرا در تمام زمینه های هنری ممنوع الکار شدم.
ش: یعنی به این نتیجه رسیدند که خود شما هم در این جنجالها و مسایلی که پیش آمده مقصر هستید؟
م: بله شاید نوع شمایل کلی ما از نظر شکل کار، طنز ، روحیه و ارتباط با بیننده ، شکل معقولی نداشت.
ش: خیلی سنگین نبود؟ .
م: از نظر بعضی بله و باعث شد خیلیها مخالفت کنند.
ش: کار سینمایی هم بعد از ساعت خوش پیشنهاد شد؟ .
م: بعد از ساعت خوش و بعد از کنار رفتن از تلویزیون چندین کار خوب سینمایی پیشنهاد شد. قرار بود ضیافت را من بازی کنم تا پای کلید زدن هم رفتیم.. روز آغاز آمدند و گفتند فلانی نباشد. سر فیلم سلطان هم عین همین اتفاق افتاد. خیلی کارهای خوب سینمایی و تاتر را در آن سه سال و نیم از دست دادم. ضربهء بزرگی بود.
ش: در این سه سال و نیم چه کار میکردی؟
م: کار. کار تجارت در حد متوسط برای گذراندن زندگی. اما سعی کردم به تمریناتم برای بازی ادامه بدهم و بنویسم، زیاد بنویسم. طرحهای مختلف میزدم برای روزی که بتوانم دوباره کار کنم و کار طنز بسازم.
شاهین: این افکار سراغت نمی آمد که اگر نتوانم دوباره کار کنم چه خواهد شد ؟
مهران: چرا، همیشه، ولی فکر میکردم بلاخره یک روزی دوباره کار خواهم کرد. برای اینکه فکر میکردم چندان جرم سنگینی نیست. برای خودم تحلیل میکردم یک دوره ای این اتفاق افتاده. برای اینکه دوباره کار کنی باید مدتی نباشی. خلاصه سعی میکردم خودم را حفظ کنم. چون کار طنز به روحیه محکم برای روحیه آفرینی و تسلط به موضوع احتیاج دارد. تا اتفاقات ریز را اطرافتان ببینید و به نمایش برگردانید. برای همین فکر کردم اگر آسیب جدی ببینم به لحاظ روحی ممکن است هرگز نتوانم کار طنز بکنم.
ش: گفتی حاصل آن نوشته ها در برنامه 77 بروز کرد ؟
م: متن 77 را بچه ها مینوشتند. در دوران بیکاری بیشتر به طراحی نوع کار فکر میکردم تا کار به شکل آیتم نباشد. در واقع در دوران بیکاری به طراحی و فرم جدید یک برنامه طنز فکر میکردم. که این اتفاق در 77 افتاد. البته پس از سه ماه اول پخش، یعنی دقیقا از شهریور سال 77 کار اصلا عوض شد. در 77 سعی کردیم فاصله را با بیننده کم کنیم و حتی از روبرو با او صحبت کنیم. این بزرگترین ویژگی آن برنامه بود. خیلی از حرفه ایها به ما میگفتند ما میدانیم شما برشت و فاصله گذاری و... میشناسید. اما آن کارها را خیلی نمیتوان به برشت چسباند. من فکر کردم بهتر است بیننده هر آنچه را روبرو و پشت صحنه اتفاق میفتد ببیند. کارهای دیگر ما در آن برنامه ادغام پلاتوها و نمایش با هم بود. ارتباط متفاوت خود ما با بیننده بود. ویژگی دیگر اینکه بازیگران به هیچ عنوان بازی نکنند. اصلا انتخابهایم بر این اساس بود.

ش: یعنی آدمهایی را انتخاب کردی که غین شخصیتها باشند ؟ .

م: دنبال آدمهایی میگشتم که میخواستم، کاری هم نداشتم که بازیگرند یا نه؟ که خودشان را جلوی دوربین بیاورند. این تاکید همیشگی من به بازیگران بود. با خیلی از آنها هم به صورت اتفاقی آشنا شدم.

ش: خودت هم جلوی دوربین خودت بودی ؟

م: کاملا. مگر در مواقع تیپ سازی که یک بحث دیگر است. این خود بودن، این ارتباط بدون پوشش در پلاتوها بر خلاف قواعد اصلی کار در تلویزیون بود که مردم به آن عادت داشتند. حتما آبروریزی میکردیم. چون واقعیت بود وقتی بوم می آید در تصویر اگر بیننده هم ببیند چه اشکالی دارد ؟ شاید این یک فکر روانشناسانه پشتش باشد. برداشتن استانداردهای موجود در تلویزیون از کارهای ما در 77 بود و باعث شد کار خودش را نشان دهد.

ش: احتمالا فکرهای فراوان در دوران بیکاری باعث شد که 77 - به نظر من - قوام یافته ترین کار شما باشد.

م: خیلی از دلایل همینها بود. مردم گفت و گوها و درگیریهای زن و شوهرها را خیلی دوست دارند. چون هر کس خودش را جای آن کاراکترها میگذارد و همذات پنداری میکند. خیلی درباره خودم حرف نزنم بهتر است.

ش: اما مصاحبه با توست؟

م: بله، ولی گروه، گروه قوی و خوبی بود. آدمهایی مثل سروش صحت، آرش عرفانی که نویسنده بودند. مثل رضا کاظمی نژاد و بقیه که حضور ذهن ندارم نام ببرم. اینها واقعا همین جوری فکر میکردند و متنهایی که میدادند خیلی وقتها من را حیرت زده میکرد. یعنی دقیقا فهمیده بودند نبض موفقیت کار چیست و همانها را درشت نمایی میکردند. به قول سروش صحت هیچ کس باور نمیکند که 77 همین جوری 10 ماه روی آنتن بود، و شب وقتی خداحافظی میکردیم برای فردا صبح، هیچ چیز وجود نداشت. نه قصه، نه طرح؛ نه متن.

ش: یعنی صبح می آمدید و بسم الله. نویسنده ها شب متنها را مینوشتند ؟ .

م: خیلی وقتها با متن می آمدند خیلی وقتها بدون متن موضوع گفته میشد. تا من میرفتم نور و جای دوربینها را تنظیم کنم، آکسسوار را مشخص میکردم و بچه ها مینوشتند. این بچه ها واقعا یک سال آنچنان شرافتمندانه و دلسوزانه کار کردند، که این برنامه هر شب 45 دقیقه روی آنتن بود. با این درصد از موفقیت..

ش: بهترین و موفقترین برنامه هایت کدام بودند ؟

م: باید دید از چه نظر . 77 پر بیننده ترین برنامه تاریخ تلویزیون شناخته شده است. اما الان که خودم نگاه میکنم دیگر آن نوع طنز را دوست ندارم.

ش: الان چه شکل طنز را دوست داری ؟

م: بحثش مفصل است.

شاهین:خوب درباره همان برنامه ها بگو.

مهران:  نمیتوانم بگویم آنها را دوست ندارم. اما به نظرم خیلی از لحظات 72 ضعیف است و خیلی از لحظات خوب است. ساعت خوش خیلی از قسمتهایش ضعیف است و خیلی از لحظاتش جاودانه. بعضی از صحنه های 77 را دوست دارم خیلی اش را هم نمی پسندم.

ش:  خب اینکه طبیعی است. تو که فیلم سینمایی یکپارچه نساختی. اما در کل کدامیک را ترجیح میدهی ؟

م:  در کل نمیتوانم بگویم. هر کدام ویژگیهای خاص خود را داشتند. از نظر خیلیها ببخشید شما که گفت و گو با مشاغل بود درخشان است. در حالیکه آیتمهای طنزش اصلا خوب نبود.

ش:  چه چیز ببخشید شما جذاب بود ؟

م:  همان قسمت پته رو آب ریختن آن ! رسما یک کسی می آمد مینشست و میگفت از کارم نمیزنم و درآمدم روزی هزار تومان است. میگفتم دروغ میگویی. جلوی 50 میلیون آدم.

ش:  این آدمها چطور انتخاب میشدند ؟

م:  خیلیها خودشان می آمدند و خیلیها توسط مدیر تولید انتخاب میشدند.

ش:  یعنی این آدمها متوجه نمیشدند شما جلوی تمام مردم ایران به آنها می گویید داری دروغ میگویی ؟

م:  چرا.

ش:  پس برای چی می آمدند ؟

م:   چون برخوردها آنقدر واقعی بود و غیر تصنعی که یک گپ خصوصی تلقی میشد.

ش:  گپ جلو 60 میلیون آدم ؟

م:  بله ، ولی به دلیل همین برخورد واقعی و صمیمی قضیه برایشان دوست داشتنی شده بود. مثلا آدمی که از شغلش دو میلیون در می آورد. وقتی میگفت من آب باریکه دارم میگفتم تو دروغ میگویی بهش برنمیخورد.

ش:  یعنی هیچ کس راست نمیگفت ؟

م:  به غیر از مشاغل هنری فقط یک نفر در مشاغل آزاد راست  گفت. ایشان تولیدی داشت. پرسیدم شما تولیدی دارید، گفت بله. گفتم جزو آن دسته از آدمها هستید که مثلا در باب همایون یک انبار دارند. لباسها را میدوزند و بعد از این مارکهای 5 ریالی خارجی دسته دسته  میخرند و می چسبانند روی لباس. گفت بله. و خیلیها فکر میکنند جنسهایش خارجی است.

ش:  بعد او بدبخت و ورشکست نشد؟

م:  خبرندارم ولی معمولا کسی که حقیقت را میگوید خوشبخت میشود. این رک گوییها باعث شیرینی شد که در بطنش خیلی تلخ بود.

ش:  خب حالا بگو چه نوع طنزی را دوست داری ؟

م:  آن مساله ای که گفتم فقط به نوع بازیگری و ارایه مربوط میشود. سوژه ها همیشه ثابتند، پرداختها متفاوت است. به لحاظ ساختار همان نوع طنز را میپسندم و ادامه میدهم فقط کار جدیدم پر از فانتزی است. آنقدر زیاد که گاهی به انیمیشن نزدیک میشود. اما سعی میکنیم باور کردنی باشد.

ش:  یعنی الان فانتزی را بیشتر کردید ؟

م:  بله. ما نوع طنزی را که در کارهایمان تا حالا انتخاب کرده بودیم کاملا بی منطق و پیش زمینه بود. مثل هات شات. هنوز هم همین کار را میکنم. ولی فکر کردم درست تر این است جنس بازی فانتزی را حذف کنم. به نظرم طنزی بسیار قوی است که شما فانتزی قوی برایش ساخته باشی. سوژه های  موضوعات انسانی و اجتماعی باشد و اما بازیگرها فانتزی نباشند.

ش:  در واقع میخواهی کنتراست ایجاد کنی بین فضا ، اتفاقات و نحوه بازیگری ؟

م:  بله. میخواهم از بازیگران به شدت جدی استفاده کنم و برویم به سمت کمدی اتفاق.

شاهین: شما میگویی در ببخشید شما رسما به طرف میگفتی دروغ میگویی، در واقع همان پته رو آب ریختن اما به شکل صمیمانه. این کار در برنامه طنز 80 هم به شکل دیگری دیده میشد. اغلب این حس وجود داشت که به بیشتر مهمانان از بالا نگاه میکنی به جز چند مثلا مصاحبه با مهدی سجاده چی و چند نفر دیگر. انگار یک جوری ضعفهایشان را به رخشان میکشیدی. مثل اینکه از پته روی آب ریختن خیلی بدت نمیاد ؟

مهران: این مساله را خیلیها گفتند و من بابت آن واقعا ناراحت شدم. قسم میخورم هرگز دلم نمیخواست این اتفاق بیفتد. نمیدانم چرا اینجوری شد. شاید هرگز فکر نمیکردم بچه ها اینطور پاسخ بدهند یا فکر نمیکردم نوع نشستن، میزانسن و نوع گفت و گو این توهم را ایجاد کند، که من میخواهم کسی را خراب کنم یا چیزی را به رخ بکشم. این خیلی غیر انسانی است. آن هم با بچه هایی که خودم یک جوری وارد این حرفه کردم، کسانی که در طول کارهایی که با هم کردیم خیلی زحمت کشیدند. تمام کارهای ما حاصل خلاقیت گروهی این بچه ها بوده. شاید وقتی برنامه پخش شد خودم هم دیدم که من از یک موضع خیلی بالاتر سوال میکنم و وقتی او در جواب دچار اشکال میشود، این حس را القا میکند که عمدا این کار را کردم. اما واقعا اینجور نبود. آن هم درباره کسانی که خیلی من به آنها مدیونم. من هیچوقت تنها به این نقطه فغلی نمیرسیدم . این شعار نیست. اگر الان من دارم گفت وگو میکنم یک گروه باعث این اتفاقات بود که من به این نقطه برسم و من باعث شدم بچه ها به آن نقطه برسند.

ش: شاید با همان حس کار کردید که انگار پشت صحنه است و خیلی راحت حرف بزنید.

م: شاید این کار مصطلح نبوده. نمیدانم.

ش: شاید بجای اینکه در جایگاه پرسشگر باشی بیشتر در همان حس مدیر برنامه بودی ؟

م: این حس تداعی میشد. در صورتی که من همان ارتباط عادی را با بچه ها را داشتم. اما من اصلا مجری نیستم و کما اینکه در یک برنامه سینمای جدی افتضاح کردم.

ش: آن برنامه چگونه کار شد ؟

م: یکروز در شبکه 5 داشتم میرفتم دیدم کسی، یک آقایی آمد جلو. گفت آقای مدیری یک لحظه بیا، گفتم من کار دارم. گفت: یک دقیقه. بعد رفتیم . گفت: الان داریم میرویم استودیو. بعد گفتند هر شب باید 4 برنامه سینمایی ضبط کنیم. گفتم خیلی خب من دوست دارم برنامه سینمایی اجرا کنم اما یک لحظه بگویید موضوع چیست. بعد رفتم داخل استودیو دیدم خانم درخشنده و مجید مظفری نشسته اند و باید سوال کنم. اصلا نمیدانستم چی باید بگم.

ش: یعنی ما باور کنیم که مهران مدیری آنقدر خجالتی است که یقه اش را بگیری ببری داخل استودیو و برنامه ضبط کنی ؟

م: خجالتی نیستم.. کسی که من را صدا زد، برد پیش تهیه کننده ای که دوست من بود و او گفت اگر امشب این برنامه ضبط نشود حیثیت من بر باد رفته. گفتم باشد فقط همین امشب. چون کار من نیست.

ش: خود کسانی که در طنز 80 با آنها گفت و گو کردی این حس را نداشتند که از بالا با آنها برخورد میشود. نگفتند مهران دستت درد نکند که ما را خراب کردی ؟

م: نه. آنهایی که نیامدند مصاحبه کنند این حس را داشتند و به همین دلیل شرکت نکردند، شاید آنها که سری اول بودند بدشانس بودند.

ش: در اغلب برنامه هایت ساختمان اصلی بر مبنای نقش خودت است. حتی در برنامه 77 که شما یک زوج بودید و داخل پلاتو آیتمهای مختلف قبل یا بعد از کارها پخش میشد اگر خودت را حذف کنیم ساختمان میریزد.

م: چرا میگویید اگر حذف کنیم ساختمان میریزد؟

ش: مثلا در همین 77 اگر نقش خودت و خانم صبوری را حذف کنیم اصلا حلقه ارتباطی از بین میرود و اتفاقا جذابترین قسمت 77 اغلب همان قسمت میانی تو و خانم صبوری بود.

م: آگاهانه نبود. دو دلیل داشت که باعث شد این وضعیت ادامه داشته باشد و شدیدتر شود. یکی اعتقاد خود شبکه است. من بارها از شبکه 3 خواستم بازی نکنم و فقط کارگردانی کنم به شدت مخالفت شد.چیزی که شبکه میگوید مردم است. دلیل دیگرش این است که نویسنده ها این کار را نمیکنند. بارها گفتم بنویسید فلانی رفته مسافرت. در نود شب آنقدر التماس کردم که چندبار این کار را کردند. اما نویسنده ها هم میگفتند نمیشود، چی بنویسیم !

شاهین: گفتی که به شدت مایلی به سمت کارگردانی سینما بروی. چطور شد که تا حالا نرفتی ؟

مهران: فرصتی پیش نیامد. چند بار این موقعیت پیش آمده ولی بدلیل (شاید اشتباه کردم ) درگیر بودن با تلویزیون نتوانسته ام. این تصمیم برای امسال دیگر جدی است.از بس قرارداد پشت قرارداد و کار پشت کار آمده فرصت نکردم. دلم میخواهد که با یک فیلمنامهء طنز فوق العاده که جایش در سینما به شدت خالی است، و با سبک و فانتزی مورد نظرم وارد سینما بشوم. شاید یکی دیگر از دلایلی که تا کنون چنین تجربه ای نکردم همین وسواسم در انتخاب یا نگارش یک فیلمنامه فوق العاده باشد.

ش: این فیلمنامه الان آماده است ؟

م: در حد طرح آماده است و باید نوشته شود.حتی دلم نمیخواهد کار متوسطی از آب درآید، دلم میخواهد عالی باشد. باید امکانات را هم در نظر گرفت، تا این ایده ای که در ذهن دارم - و خیلی هم محیرالعقول نیست - را بتوانم عملی کنم.

ش: به عنوان یک هنرمند تلویزیونی، فکر نمیکنی بهتر است پیش از اقدام به فیلمسازی، مراحل دیگر سینما را تجربه کنی ؟

م: به همء اینها فکر کردم، به اینکه با تجربهء بازیگری میتوانم به شناخت بیشتری در مورد سینما برسم. همهء این فکرهاست که باعث شده تا وضعیت موجود ادامه یابد و نتوانم تصمیم قاطعی برای اینکار بگیرم. ولی فکر میکنم که الان وقتش است . نه به این دلیل که سینما را ساده میبینم، به این معنی که با پیش زمینه های فکری ، شرایط را برای این کار مساعد میبینم.

ش: گفتی که اوایل اصلا به طنز فکر نمیکردی و دوست داشتی باریگر جدی ای باشی در سینمای جدی. ولی الان باز به فکر ساختن یک طنزی.

م: نه، برای اولین کار سینمایی، باید سراغ موضوعی بروم که روی آن تسلط دارم ، وگرنه درنهایت علاقه ام ساخت یک فیلم جدی است. به خاطر تجربه ای که در طنز دارم، فکر میکنم ریسکش کمتر است.

ش: این علاقه ای که به سینمای جدی داری ، در عمل منجر به ساخت چه فیلمهایی خواهد شد. در سینمای جدی میخواهی به چه چیزهایی اشاره کنی ؟
م: الان نمیتوانم بگویم. اولا که این محدودیت وجود ندارد که من راجع به یک مقولهء مشخص تصمیم گرفته باشم از طریق سینما حرفم را بزنم. سینما میتواند بستر خیلی از حرفها باشد.
ش: میخواهم سلیقهء مهران مدیری در سینمای غیر طنز را بدانم. مثلا الگویی از سینمای خارجی داری که بدانیم میخواهی در آن راستا حرکت کنی ؟
م: مثالی که میزنم نه به خاطر شکل ایده آل سینما، بلکه بعنوان سینمایی است که دوست دارم. مثلا کارهای هال اشبی در اروپاست، فیلمهایی مثل کراسینگار یا در ایران فیلم هامون علاقهء شخصی من ، سینمایی است که به روابط انسانی میپردازد، به طراحی آدمها، به عشق، به احترام و به خیلی چیزهای دیگر میپردازد.
شاهین: بعد از 77 به نظر میرسد وسواست کمتر شده ، کارهایت تولیدی تر شده ، موافقی ؟
مهران: حرف شما را قبول دارم . اگر خودمانی تر بگوییم افت کرده. قبول دارمولی نه به دلیل اینکه وسواسم کمتر شده ، بلکه به این دلیل که ادامه دادن این کار خیلی سخت است. محدودیتها و ضوابط تلویزین از یک طرف و برنامه هایی که باید هرشب روی آنتن برود ، کار ما را سخت میکند . فکر کردم راه نجات - شاید - این باشد که از برنامه های روتین هرشب به سمت سریال برویم . یعنی چند قسمت شسته رفته ، با فیلمنامه ای از قبل نوشته شده که دکوپاژ شده اند بسازیم . طوری که کار را ضبط کنیم و کنار بگذاریم و سپس پخش کنیم . این راه نجاتی بود که به فکرم رسید . ولی شبکه بشدت اصرار در پر کردن برنامه نود شب داشت. این نود شب برنامه ای مثل 77 بود . یعنی یک خانه محدود و بسته ای که یک زن و شوهر در آن ساکنند .و دقیقا با همان موضوعات ، فقط یک کمی جنس بازیهایش عوض شده بود . بازیگر مقابل من عوض شده بود و خیلی چیزهای جزیی . تغییر اساسی نکرده بود . اما به خودم گفتم که یا دیگر این کار را نکن و یا اگر میکنی باید خیلی متفاوت باشد ، به لحاظ طراحی ، به لحاظ بازی ، به لحاظ هر چیزی . کار جدبدم را با این فکر شروع کردم .
ش: در زندگی آدم خود محوری هستی یا نه ؟!
م: بله ، ولی سعی میکنم منعطف باشم. تصمیمی که میگیرم معمولا درست است ، مگر اینکه قانع شوم که اشتباه کرده ام . این را البته خیلی نمیشود به برنامه سازی ربط داد . دلیل خودمحوری من در زندگی ، خود محوریم در برنامه نیست . چرا که اصلا خود محوری نیست و ما گروهی کار میکنیم .
ش: منظورم ارتباط متقابل زندگی و شغل است ؟
م: معمولا در طول کار ، به حرف بچه ها گوش میدهم . یکی از تصویربردارها یکروز گفت : « تو خیلی خوب گوش میدهی و با مهربانی پیشنهادات را میپذیری ، ولی بعد کار خودت را میکنی . » البته همیشه اینگونه نیست . نمیدانم شاید درست میگوید ، ولی زاویه ای که من نگاه میکنم ، یک زاویه دیگر است . به این معنی نیست که او اشتباه میکند . میل و علاقه شخصی است . درست و غلط اصلا معنا ندارد .
ش: گفتی که در برنامه ببخشید شما ، فردی را می آوردی که وضع مالی خوبی داشت ولی جلوی 50 میلیون نفر به دروغ اظهار تنگدستی میکرد . تو خودت مگر در زندگی دروغ نمیگویی ؟
م: چرا . ببین من در همین مصاحبه ، تا حالا سعی کردم دروغ نگویم . میگویی خودمحوری ، میگویم آره . یعنی دلیلی ندارد جلب ترحم کنم . یک واقعیاتی درباره خصلت آدمها وجود دارد . بعضی دروغها پنهان بود و من از آنها میگذشتم . مثلا از دبیر آموزش پرورش پرسیدم که شما در کارتان دزدی هم میکنید ؟ میگفت: « دزدی یعنی چی ؟ » ، میگفتم دزدی یعنی کم کاری ، یعنی کم درس دادن و کم دلسوزی کردن . میگفت: « نه » . من به این دلیل ادامه ندادم که او شغل فرهنگی داشت . وگرنه میتوانستم بگویم مثلا نشده که ساعت ده صبح بیایی سر کلاس ؟ ، نشده پرسش شاگردی را بی جواب بگذاری ؟ اینها همه به نظر من سرقت است . ولی از کسی که لوازم یدکی اتومبیل میفروشد ، نمیگذرم . ان هم یکی از شغلهای جامعه است و قابل احترام ، ولی دروغش آنقدر گنده است - که میگوید درآمد من یک آب باریکه است - که هر بچه ای میفهمد .اگر من نگویم دروغ است چه کسی بگوید ؟ البته من خودم هم دروغ میگویم ، اما تنها زمانی که احساس کنم راست گفتنم باعث آزار مخاطب میشود ، یا به ضرر خودم تمام شود . تا آنجایی که از دستم بر می آید سعی میکنم در این مواقع نیز دروغ نگویم . یعنع از راهی بروم که نه جوابش را داده باشم و نه جوابش را نداده باشم .انتخاب تمهیدی که « حال » اش را خراب نکنم . سعیم را میکنم ولی دروغ هم میگویم .
ش: چطور شد که پس از این همه کار طنز یکهو وارد مجموعه جدی دردسر والدین شدید ؟
م: به خاطر علاقه ام به کار جدی . فرصتی پیش آمد تا در مجموعه ای کار کنم که بازیگران خوبی داشت ، از فیلمنامه محکمی برخوردار بود و این که از مسئولیت خسته شده بودم. دوست داشتم در یک کار جدی بازیگر باشم که بعد از انجام کار به من بگویند خداحافظ . در حالیکه اشتباه میکردم .یعنی سنگینی این مجموعه به قدری بود که مثلا خودم 2 تا کار بسازم . تقریبا در تمام سکانسها هستم و آنقدر وقت کاری فشرده است و ما استراحت نداریم که باعث خستگی مضاعف شد .ولی به دلایل مختلف از کاری که کردم پشیمان نیستم .
ش: از چه مواردی عصبانی میشوی ؟ بعضی وقتها از کوره در میروی ؟
م: آره ، در این نقشی هم که بازی میکنم خیلی عصبانی میشوم . دو مقوله است که من را خیلی عصبانی میکند و در واقع به سرحد جنون میرساند ، یکی آدمهایی که به کاری که به آنها مربوط نیست دخالت کنند و خارج از حیطه خودشان قدم بگذارند ، هرکسی آن کاری را که « باید » انجام ندهد و « نباید » انجام بدهد . به تعبیر برنارد شاو ، 80% آدمها ، انرژیشان صرف کارهایی میشود که به آنها مربوط نیست. دومین مقوله خیلی شخصی است ، اینکه من راجع به یک مساله جدی و مهم که ناراحتم کرده حرف بزنم و بعد ببینم که طرفم باور نکرده و لبخند بزند ، یعنی پوزخند بزند . این میتواند من را بکشد . دیوانه میشوم .
ش: عصبانی که میشوی چه کار میکنی ؟
م: آن موقعیت را ترک میکنم . عکس العمل بدی نشان نمیدهم . آن محیط را ترک میکنم . سوار ماشین میشوم و رانندگی میکنم . رانندگی با سرعت زیاد در اتوبانهای تهران آرامم میکند . این دو مورد نقاط ضعف من است . دوست دارم کاری را که به کسی محول میکنم ، آن را به درستی انجام دهد.
ش: به نظرم اینجا هیچ کس کارش را به درستی انجام نمیدهد . بخاطر همین است که در این وضعیت به سر میبریم.
م: اصلا جهان سوم همین شکلی است. شاید پیشرفت اروپا یا خاور دور به این دلیل است که انجام مسئولیت به جانشان بسته است و تمام انرژیشان روانیشان صرف کاری میشود که انجام میدهند .جهان سوم متاسفانه فاقد این است. به قول شما هر آدمی از صبح تا شب مشغول عصبانی شدن است. خود ما هم شامل این حکم هستیم ، همه ما .ولی چون پرسیدی تورا چه چیزی عصبانی میکند ، گفتم.

شاهین: در خلوتت چه کار میکنی ؟
مهران: مشغول سکوت میشوم . از آن سکوتهایی که شنیده میشود. فکر میکنم . نمیتوانم بگویم به چه چیزی . و مهمتر از همه موسیقی است ، موسیقی کلاسیک با صدای بلند .
ش: چه کتابهایی میخوانی ؟
م: خیلی وقت است که به خاطر این مشغله ها از کتاب دور شده ام ، ولی طی سالهایی به شدت کتاب میخوردم ! بیشتر از همه نمایشنامه و رمان میخواندم . نویسندگان محبوبم مارکز ، تولستوی و تورگنیف هستند . به شعر هم علاقه خیلی زیادی دارم . شاعر اولم لورکا است، بعد شاملوست ، بعد مارگوت بیکل ، بعد حافظ ... در موسیقی هم کنسرتهای ابوای ویوالدی مرا به حالت جنون ، به حالت پوچی میرساند .خیلی از آثار باخ هم روی من چنین تاثیری دارند . چیزی که بیشتر غمگینم میکند شعر است .
ش: نگفتی که چطور رشد کردی و به اینجا رسیدی ؟
م: من در دبیرستان دلگشا درس خواندم . در دوران تحصیل شاگرد خیلی خوبی بودم . سه برادر دارم . برادر بزرگترم در ایران است و سالهاست در ادبیات و موسیقی فعالیت میکند . دو برادر دیگرم مدت 20 سال است که در سوئد زندگی میکنند . همیشه نمرات زیست شناسی و ادبیاتم عالی بود . گاهی اوقات معلم ادبیات کلاس را در اختیار من میگذاشت و میرفت . در ریاضیات همیشه خنگ بودم . من هنوز که هنوز است علت ریاضیات در جهان را نمیدانم .یعنی بنظرم بیهوده ترین و پوچ ترین درس است و هیچ وقت نمره ای بالاتر از 2 در این درس نگرفتم ! در درسهایی هم که به ریاضی مربوط است مثل جبر ، فیزیک و غیره ، هیچ وقت موفق نبودم . از ریاضی متنفرم . فقط در حد جمع و تفریق مفید فایده است. بیشتر از جمع و تفریق ، نه اینکه به درد نمیخورد ، من آن را درک نمیکنم .
ش: فکر میکنی چقدر توانایی داری ؟ هم مجری گری کردی ، هم کارگردانی ، هم نوشتی ، هم بازی کردی ، هم آواز خواندی ... فکر میکنی همه این کارها را خوب انجام دادی ؟
م: نه ، ولی فکر میکنم خیلی هم بد نیست . شاید هر کس که کار هنری میکند این فکر را کرده باشد ، ولی من با صدای بلند فکر میکنم که توانایی من خیلی بیشتر از آنی است که عمل شده . آن چیزی - از هنر - که در ذهنم میگذرد ، خیلی گنده است . دنبال پیدا کردن راههایی هستم برای گفتن تا تواناییم را اثبات کنم . هنوز دارم تمرین میکنم تا روزی آن چیزهایی را که میخواهم ، بگویم . خیلی دور نیست .
ش: این احتمال را میدهی که آن چیزهایی که به زعم تو گنده است ، برای دیگران کوچک باشد ؟
م: هر احتمالی در جهان وجود دارد . ( می خندد )
ش: گرفتاریهای شهرت باعث آزارت نمیشود ؟
م: چرا ، تو دیگر زندگی شخصی نداری ، آزاد نیستی ، راحت نیستی و محدود میشوی و همراهانت را هم محدود میکنی. شهرت سرطان است. وقتی هر روز در تلویزیون نشان داده میشوی ، طبیعی است که مشهور میشوی . اما آن چیزی که تو را از دیگران متفاوت میکند چیست ؟ آن آگاهی و تفکر پشت قضیه است و کسی که متفکرانه نگاه میکند ، دیگر شهرت برایش مهم نیست .
ش: سوال آخر کلیشه ای است ! چه بازیگرانی را دوست داری ؟
م: نمیشود بین دنیرو و دوپاردیو یکی را انتخاب کرد . بازیگران مورد علاقه ام یک لیست بیست نفرهء درجه یک را شامل میشود .
ش: 5 تا از این بیست تا را بگو .
م: رابرت دنیرو ، ژرار دوپاردیو ، آنتونی کوئین ، مریل استریپ ... کلارک گیبل را دوست ندارم ، همفری بوگارت را دوست ندارم ...
ش: فیلمهایی که دوست داری کدامها هستند ؟
م: « هملت » کوزینتسف را چهل دفعه دیدم و ممکن است هشتاد دفعه دیگر هم ببینم . « باراباس » یکی از فیلمهای محبوب من است ، « پاپیون » ، « فیلم کوتاهی درباره عشق » و ... .

"پایان "

با تشکر از آزاده عزیز برای ارسال این مصاحبه

این رو آزاده عزیز در قسمت نظرات گذاشته بودن که چون مهم بود من روی صفحه اصلی وبلاگ کذاشتم.---------------- سلام میخواستم ساعت پخش چشم انداز در جام جم ۱ رو بگم: جمعه، ساعت ۱۰/۴۵شب و صبح شنبه ساعت ۸هم تکرارشه.- ضمنا دقت کردین که تبلیغ فیلم « همنفس» عوض شده و در اون از صدای مهران مدیری هم استفاده شده. دیروز مصاحبه ای رو خوندم با فخیم زاده، کارگردان همین فیلم. از اون سوال شده بود: «...گفتید که عادت دارید فیلم رو تا آخر و در تمام مراحل دنبال میکنید، چی شد که برای تیتراژ پایانی از صدای مهران مدیری استفاده کردید؟» جواب: « من نمیخواستم پایان فیلم یک حالت آوازخوانی داشته باشد.آقای خلعتبری چندین تست گرفتند از صداهای خیلی خوب ولی آنها خیلی صداهای تربیت شده ای بودند و من نمیخواستم که اینطور باشد و فکرم بیشتر بر مبنای یک زمزمه بود تا یک آواز تربیت شده...من اصلا نمیدانستم مهران مدیری میخواند. یک روز آقای خلعتبری صدایی را برای من گذاشت و من دیدم که چقدر صدای با حس و حالی است. همانی بود که من میخواستم و همان شد که استفاده کردیم. » --------------------------------------------------------------------------------------------------- مطلب زیر رو از وبلاگ یکی از منتقدین که در نشریات مختلف سینمایی از جمله بانی فیلم می نویسه و اونا رو در وبلاگش هم قرار میده انتخاب کردم.اسم این منتقد کیوان کثیریان آدرس وبلاگش هم www.keyvanmovie.persianblog.com هست. از منتقدانی هست که مهران مدیری رو دوست داره وگاهی هم در موردش مطالبی می نویسه در نظر خواهی سال 82 سروش هم به نقطه چین درجه عالی داده بود.البته متن زیر مربوط به تاریخ اول دی ماه 1381 هست. --------------------------------------------------------------------------------------------------- الف) مهران مدیری: مهران مدیری آدم با هوشی است. بسیار. او موقعیت های طنز را خوب می شناسد، توانایی های خود و سلیقه مخاطبانش را هم. او از سطح توقع آن ها نسبت به خود نیز آگاه است و با توجه به توانایی های بالای خود و توقع مخاطبان و نیاز آنان، کار می کند. او هرگز به نویسندگان ضعیف روی نمی آورد. نویسندگان او همگی از فیلمنامه نویسان خوب و امتحان پس داده سینما و تلویزیون هستند. آنها توانایی های خود را می شناسند و به مقوله طنز اشراف دارند. تیم مدیری اعم ازکارگردان، نویسندگان و بازیگران هرگز بینندگانشان را دست کم نمی گیرند و نفهم فرض نمی کنند. قصد هم ندارند کسی را نصیحت کنند آنها سطح شوخی هایشان را بالا برده اند و به همین دلیل خود به خود سطح سلیقه مخاطبانشان هم ارتقا یافته است. آنان فرق میان طنز و شوخی و لودگی را خوب می شناسند و هرگز به ورطه ابتذال و تکرار نمی افتند. مدیری و تیم موفقش {تیم های موفقش!} در برنامه های مختلف خود هرگز از حداقل سطح قابل قبول پایین تر نیامده اند. برنامه های مدیری هرگز بیننده را خسته نکرده و بیننده تلویزیون هرگز آرزو نکرده است برنامه های او هر چه زودتر تمام شود. مدیری در برنامه های روتین (روزانه) خود دائماً بازخورد سلیقه و نظر مخاطبانش را در برنامه دخیل می کند و معمولاً برنامه های او بعد از چند قسمت دیدنی تر ومقبول تر به نظر می آیند. مدیری هرگز خود را تکرار نکرده و هر بار با ابتکارات نو و غافلگیر کننده، بیننده را راضی نگه داشته است. صمیمیتی که میان مدیری با مخاطبانش برقرار می شود، شگفت انگیز است. او هرگز ببخشید شمای (2)، 77 (2)، پلاک 14 (2) و ساعت خوش (2) نساخته است. پاورچین (2) و (3) را هم هرگز نخواهد ساخت. --------------------------------------------------------------------------------------------------- قسمت دوم این مطلب هم یک خط راجع به مهران غفوریان هست که البته ازش انتقاد شدیدی شده من هم کاملا با نظرات منتقد در مورد ایشون موافقم ولی به هر حال چون آقای غفوریان این روزها حال وروز خوبی نداره انسانیت حکم می کنه که سر به سرش نذاریم.پس من این قسمت دوم رو توی وبلاگ نمی ذارم. -----------با تشکر دوباره از آزاده عزیز برای معرفی وبلاگ این منتقد

دوباره ببخشید دیر بروز کردم.از برنامه دیشب به نویسندگی بهمن معتمدیان شروع کنیم که اصلا واصلا نویسندگیش به درد برنامه های مهران مدیری نمی خورد.شاید یک چنین متنی برای آقای غفوریان بهتر باشد.نمی خواهم مقایسه کنم ولی کلا مهران مدیری خیلی فانتزی تر از بقیه طنزپرداز ها عمل می کند متن دیشب یک اتفاق نابجا بود.در مورد نقد اخیر روزنامه شرق که گلنوش عزیز لطف کرده بودند وبرایم فرستاده بودند ،این نقد را در وبلاگ نمی گذارم چون به گفته دوستان بسیار مغرضانه بود . در این نقد مسائل جالبی هم آورده شده ولی منتقد استفاده مغرضانه ای از آنها کرده که به نظر من باعث عدم همراهی خواننده با نقد ایشان می شود.ایشان در نقدشان آورده اند که نقطه چین از شخصیت سازی خوبی برخوردار نیست و همه کارکترها در حد تیپ می مانند .البته حق با ایشان است ولی مسائلی هست که باید در این مورد گفته شود به نظر من در نقطه چین نویسندگان کمی به سمت وسوی مسائل اجتماعی نزدیکتر شده و دامنه طنزشان را از مجموعه بزرگ مسائل انسانی که پیشتر در مورد مسائل خانوادگی به تصویر کشیده میشد به زیر مجموعه ای از مسائل انسانی در بعد مسائل اجتماعی تقلیل داده اند.و مسلما در مورد مسائل اجتماعی که معمولا به روابط بیرونی انسان ها توجه می شود شخصیت پردازی کم رنگ تر می شود.با وجود اینکه مسائل اجتماعی زیر مجموعه مسائل انسانی است اما به دلیل گستردگی موضوعات و اینکه برای نشان دادن موضوعات اجتماعی در نود قسمت که حالا تبدیل به 135 قسمت شده باید برای جلوگیری از عدم تکرار به سمت مضامین مختلف از اقتصاد و مسکن تا فوتبال رفت وآن ها را به طنز کشید پس جایی برای خلق شخصیتی ثابت توسط بازیگر نمی ماند .چون یک شخصیت ثابت در موقعیت های گوناگون عکس العمل های ثابتی خواهد داشت اما تیپ های ارائه شده در موقعیت های مختلف عکس العمل های متفاوت دارند.در مورد این که آقای سیامک انصاری تنها بازیگر نقطه چین است که شخصیتی خلق کرده باز هم حق با نویسنده نقد است اما اگر کمی دقیق تر به برنامه توجه کرده بودند متوجه می شدند که کوروش پیردوست کمتر از اردل و بامشاد درگیر مسائل اجتماعی می شود و کلا نقش او برای شخصیت پردازی متناسب تر است.مسئله دیگر اینکه من نمی دانم چرا منتقدان ما اصلا به تیپ پردازی اعتقادی ندارند.درست است که شخصیت پردازی کاری بس ارزشمندتر به نظر می رسد اما اگر تیپ پردازی کلا مسئله بدون استفاده ای بود بسیاری از آن استفاده نمی کردند.دوست دارم بسیاری از برنامه های موفق طنز خارجی را ببینید و دقیقا خودتان متوجه شوید که تیپ پردازی نه تنها بی مصرف نیست بلکه برای بیان مسائل اجتماعی بسیار هم کاربرد دارد.و مسلما این مورد یعنی تیپ پردازی برای مسائل اجتماعی در جوامع بسته یک نوع اجبار است.مثلا فکر کنید مهران مدیری اردل را به صورت یک شخصیت خلق می کرد و حالا همان شخصیت می آمد وبا هنری سازها شوخی می کرد اگر برای یک لحظه تصورش را بکنید می فهمید که چندین برابر آن عکس العملی که نشان داده شد،اعتراض ها بروز داده می شد.بهتر است آقایان و خانمهای منتقد به جای مقایسه فیلم هایی غیر از گونه کمدی با نوع کمدی کمی بیشتر در مورد طنز و طنزپردازی مطالعه کنند تا اشتباها از مدیری توقع نداشته باشند که برای به طنز کشیدن چند موضوع ساده اجتماعی که به خیلی ها هم برمی خورد مثل آل پاچینو شخصیت خلق کند.هر چیز به جای خویش نیکوست. مسئله دیگر: با وجود اینکه ممکن است این تفکر به وجود بیاید که نقطه چین به گونه ای از پاورچین تقلید می کند اما من فکر می کنم این حرف کاملا بی انصافی است.اگر چه چند قسمتی در اوائل نقطه چین می رفت که از پاورچین تقلید کند اما بعدا راه خودش را پیدا کرد.نقطه چین کاملا از نظر مضامین و تفکر اولیه با پاورچین متفاوت است اگر مدیری می خواست از پاورچین تقلید کند این همه خودش را به دردسر نمی انداخت که گونه ای جدید از طنز خلق کند که برایش درد سر ساز شود من این را قبلا هم گفته ام مهران مدیری سو استفاده کن نیست.او اگر می خواست دوباره چیزی مثل پاورچین بسازد و به جای نقطه چین چنین چیزی می ساخت حالا روزنامه شرق چنین نقدی نمی نوشت و از برنامه اش در مطبوعات تعریف و تمجید می شد.ولی افسوس که ما به عنوان بیننده ومنتقد با این همه ادعا نمی خواهیم هیچ گونه دیگری از طنز را تجربه کنیم به نظر من این کار مدیری حتی اگر شکست هم بخورد قابل ستایش است چون بین ما که جرات پذیرش تغییر را نداریم کسی وجود دارد که جسارت تغییر کردن و امتحان کردن را دارد حتی اگر به شکست بیانجامد. یک مثال علمی می زنم در هوش مصنوعی یکی از انواع اتوماتای یادگیری ،اتوماتای krinsky است که به نظر من این اتوماتا دقیقا رفتار جامعه ما را شبیه سازی کرده.در این اتوماتا اگر عاملی به ازای عملی از محیطش امتیاز مثبتی بگیرد این عمل را دفعه بعد هم به ازای آن موقعیت تکرار می کند و اگر این بار امتیاز منفی بگیرد کمی از درصد احتمال آن عمل کم می کند و اگر دوباره منفی بگیرد باز از درصد آن کم می کند ولی اگر در این میان به یک باره دوباره به ازای آن عمل امتیاز مثبتی نصیبش شود به حالت اول و اعتقاد راسخ صد در صد برمی گردد.به زبان خودمانی یعنی اینکه یک چیز را به سادگی می پذیرد ولی به سختی از آن دست می کشد.یکی از دانشجویان دانشگاه امیر کبیر روی همین اتوماتا و کاربردش در شایعه کار کرده یعنی اینکه اگر کسی شایعه ای را شنید آن را به راحتی قبول می کند ولی باید صد بار خلافش را بشنود تا بالاخره قبول کند که این شایعه دروغ است. در مورد برنامه های طنز هم همین اتفاق به گونه ای دیگر افتاده شاید من هم بروم روی این مسئله کار کنم و تئوری صادر کنم.خلاصه این را هم گفتم که بفهمید دیگران نه تنها به اشتباهات جوامع بیمار می خندند بلکه از رویش اتوماتا و گاها الگوریتم هم می سازند که البته معمولا این قبیل الگوریتم ها چون از روی اشتباهات شبیه سازی شده اند اکثر مواقع جواب نمی دهند.باید برویم و یک فکر جدی به حال خودمان بکنیم.در ضمن به نظراتتون هم در قسمت قبل جواب دادم.بازم ببخشید دیر شد.